روزهای زندگیم

اولین روز

1389/11/16 19:14
نویسنده : xoxo
268 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

خوبین؟

منم خوبم البته اگه معلماااا بزارن

ولی خدا خودش میدونه که همشونو چقدر دوست دارم

امروز روز خوبی بود. صبح به موقع بیدار شدم و دیگه مجبور نشدم بدو بدو برم

بابامم نمیدونم چرا امروز با ماشین میرفت اداره؟؟؟ولی خدا پدرشو بیامرزه منو رسوند.خدا میدونه چقدر خوشحال شدم و دعاش کردم

از پله ها هم نیوفتادم زمین ولی کیفم خیلی سنگین بود اخه 5 تا کلاسور و 5 تا کتاب تو کیفم بودددد

راستی دیشب خواب دیدم معلم ریاضیمونم نیومده.صبح که میرفتم هی دعا کردم و گفتم یعنی میشه نیاد؟؟

ولی وقتی رفتم تو کلاس ناظممون اومد گفت معلممون تو راهه و بچه های خوفی باشیمو جیغ نزنیم.ما هم که اصلا حوصله نداشتیم گفتیم باشه

خلاصه ما هی منتظر بودیم خانم جلالی بیادو درس رو شروع کنه ولی تا اخرشم نیومد

ما هم از این زنگ اصلا لذت نبردیم چون هر لحظه منتظر بودیم درو باز کنه و بیاد تو

ولی بجاش بچه های کلاسای دیگه لذت بردن چون اومد سرشونو کلی درس داد هههههههه

زنگ بعدیش زبان فارسی داشتیم که خیلی عادی و معمولی گذشتو اتفاق خاصی نیوفتاد.

حالا میرسیم به زنگ هندسههه

خیلی کسل کننده گذشت و چیزی نفهمیدم

چون اصلاااااااا خوب نیست(معلممون)و فقط بلده بنویسه و بره و اصلا توضیح نمیده

ولی زنگ اخر فیزیک عشق منننننن

خیلی خوب بود.سر این زنگ بچه ها ازادن.میخندن با هم حرف میزنن و مشورت میکنن و از همه مهمتر معلللممونه

حالا میرسیم به عشق و حالامون

امروز تا میشد خندیدیم.خیلی خوب بود

یه دوست دارم اسمش صنمه.بچه باحالیه و خیلی دوسش دارم

ما یه گروه داریم که زنگ تفریحا میشینیم رو زمینو با هم حرف میزنیم

امروزم این گروه + بچه های کلاسای دیگه اومدن کلاسمون و اولش گچ بازی کردیمو بعدش نشستیم زمینو درباره ی تفاوت پسر و دخترا تو قدیم حرف زدیم که چقدر زنا محدود بودن

(اسم بچه هارو مینویسم تا یادم نره)

خودم(سها).صنم عشقم.فایزه.رها.شادی.مینا.فاطی جووون.دوباره رها.نگار.ارزو

خیلی خووب بودد

بهمون خوش گذشت

از پنجشنبه و جمعه بگم

پنجشنبه با دوستم که از اول دبستان با همیم (روژین جونم) با بابام رفتیم پارک اب و اتش.واااای خیلی سرد بود و خیلی برف اومده بود.

بعدشم باباش اومد دنبالمون رفتیم پاساژ (راستش نمیدونم کجا بود) از ساعت 7 تا 10 ما مغازه هارو نگاه کردیم تا شاید خانم از یه چکمه خوششون بیاد ولی مگه میپسندیدددد.دو هفته پنجشنبه ها برنامم این شده که تو سرما بریم پاساژای مختلف تا یه چکمه بخره ولی نمیخره که

جمعه هم که قرار بود بریم بیرون ولی سروش برادرم ماشینو از ساعت 1 برد بیرون و ساعت 9 شب برگشت

عصرشم خاله جمیله اومد خونمون و 2 ساعت موندن و رفتن.کلی بهشون گفتم ترو خدا بمونین شامو بخوریم بعد برین ولی مگه راضی میشدن

اینم از این دیگه برم شیمی بخونم

تا فردااااا

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

ماماني ياسمن و متين
16 بهمن 89 19:32
سلام سها جون،وقتي مطالبت رو خوندم ياد دوران دبيرستان خودم افتادم كلي حال كردم قدر اين روزها رو بدن و خوب اشون استفاده كن.موفق باشي خانمي
مامان فرشته
19 بهمن 89 18:48
کجایی ؟ سها جونم وقتی مطلب می نویسی به منم بگو تا بیام بخونم من مطالبتو خیلی دوست دارم