روزهای زندگیم

بدون عنوان

1389/12/2 23:28
نویسنده : xoxo
236 بازدید
اشتراک گذاری

فردا دوباره باید برم

از یه جهت خیلی خوشحالم که دوست جونیامو میبینم ولی از یه جهت دیگه اصلا حوصله ی درس خوندنو ببخشید ببخشید ولی معلمارو ندارم

امروز ساعت 5 رفتیم خونه ی مامی(مامان مامانم)

بعد از اون جا هم رفتیم خونه ی مامان مریم(مامان بابام)ولی خونه نبود بعد از کلی پشت در موندن فهمیدیم رفته کرج باغ خاله شاه بانو

خونه ی مامی که بودیم به زور ازش قول گرفتم که چهارشنبه بیاد خونمونو شب بمونه

پریروز با مامانم دعوام شد و واسه این که لجشو در بیارم چند بار کوبیدم تو سرم

خداییش خیلی محکم زدم

الان جای ضربه ها شدیدا درد میکنه

اون موقع که میزدم تو سرم یه نگاه به مامانم انداختم دیدم همینجوری به من خیره شده انگار داره یه دیوونه ی زنجیری رو نگاه میکنه

ولی بعدش که اشتی کردیم کلی دعوام کرد

شاید شما هم که اینو میخونین تو دلتون میگین معلومه دختره دیوونس ولی اون موقع واقعا نیاز داشتم که خودمو بزنم

هممین دیگه تا یه روز دیگه که دوباره بیام بنویسم

خدایا بابت این زندگی زیبایی که بهم دادی ممنون

خواهش میکنم یه فرصت دیگه بهم بده تا بهت ثابت کنم دختر خوبیم 

دوست دارم خدا

 

 

پسندها (1)

نظرات (0)