روزهای زندگیم

دومین روز تعطیلات

1389/11/14 13:04
نویسنده : xoxo
389 بازدید
اشتراک گذاری

 

امروز قراره با  باباییم بریم بیرون

الان که ساعت  البته تقریبا 9:30

 

دیشب که بهم قول داد صبح میریم بیرون حالا دیگه نمیدونم رو حرفش میمونه یا قولشو نادیده میگیره

از دیروز بگم

مامان مریمم اومد خونمون و تا اخر شبم موند پیشمون ولی چونشبا نمیتونه جای دیگه ای به غیر از خونه ی خودش بخوابه بابام رسوندش خونشون

اممممم دیگه چی بگم؟

از رویاهام میگم

شاید خندتون بگیره ولی من چند شبه که خواب میبینم یه شاهزاده ی خیلی خوشششششششگل و مامانیو و جنتل من میاد پیشمو بهم میگه دستتو بده تا باهم بریم ولی من هر دفعه میگم من بدون اجازه ی مامان و بابام جایی نمیام

اههههههههههههه اخه یعنی چی؟حتی تو خوابم از این گند بازیا در میارم ایندفعه اگه دباره اومد باهاش میرم

حداقل اگه تو واقعیت یه شاهزاده نمیاد دنبالم تو خواب که میتونم باهاش خوش باشم

ولی این از جمله ویژگی های فروردینیاست میدونین ما فروردینیا همش رویا پردازی میکنیم

خود من شخصا اینجوریم همش تصور میکنم یه پرنس زیبا با یه اسب سفید میاد و منو سوار اسبش میکنه و با خودش میبره

میدونم دیوونگیه ولی خدا کنه اینجوری بشه

حالا کو تا 10 سال دیگه

من خیلی دوست دارم زنده باشمو ایندمو ببینم اصلا دلم نمیخواد بمیرم

دوست دارم ببینم تو اینده چی کاره میشمو با کی ازدواج میکنمو بچم چه شکلیه و خیلیای دیگه

واای قربون اون نی نی کوچولوم بشم

خیلی خوب میشه با این که دلم میخواد تو این سن باقی بمونم ولی از طرفیم میخوام بزرگ شمو بچمو ببینم

نیدووونم تو دو راهی گیر کردم

خب دیگه دویاره فردا که اخرین روز تعطیلات میام مینویسم

 

اگر کسی را نداشتی که به او بیاندیشی به اسمان بیاندیش چون در اسمان کسی هست که به تو بیندیشد!

پی نوشت1:

الان میخوام با بابایی برم بیرون و کلی خرید کنممممم

وقتی برگشتم میامو یه لیست بزرگ از خریدامو مینویسم

ووووووووای من عاشق خرید کردنم

برم حاضر شم تا نظر بابام عوض نشده

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان فرشته
14 بهمن 89 10:42
سلام خوبی ؟ در مورد همه چیز نوشتی جز دبیرستان من خیلی دوران خوبی تو دبیرستان داشتم یادش به خیر خوش به حالت قدرشو بدون و خوش بگذرون

اخه فعلا تعطیلاته دیگه وقتی شنبه رفتم میام همه چیرو مینویسم

مامان الی
14 بهمن 89 11:35
سلام دوست من و آرادی و امیرسام طلای عمه...




خوبی؟!




یه جورایی کله ت بوی زرشک پلو با موغ میده ها...




وقتی میگن خودت بشی آقای خودت یعنی بشی ساربون و شتراتو تو سایه بخوابونی بی سواد...




منم میدونستم دخملی،از نوشته هات معلوم بود.




از حالا هم دنبال شاهزاده نباش




تا میتونی زندگی کن و از جوونیت لذت ببر ولی یه استفاده درست از عمرت داشته باش.




وفت واسه ملکه و شاهزاده شدن بسیاره خانوم...




مواظب خودت باش


>من یه خورده خنگولم هستم خب چی کار کنم دیگه؟یکی از ویژگی هام همینه همه ام میگن چون ساده ای اینجوری


سودابه
14 بهمن 89 12:31
سلام .دنیاست دیگه .همیشه تو حال فکر اینده هستیم. اینده که رسید حسرت گذشته رو میخوریم.به من سر بزن